«نرگس محمدی» سخنگو و نایبرئیس کانون مدافعان حقوق بشر که در زندان زنجان به کرونا مبتلا شده، با انتشار متنی به
شرح شرایط جسمی خود پرداخته و ضمن تاکید بر دروغپردازی سخنگوی قوه قضاییه، پشتپرده فیلم منتشر شده از صداوسیمای جمهوری اسلامی را افشا کرده است.
در این متن به صورت روزشمار، وقایع ۱۵ تیر تا اول مرداد ثبت شده و حاکی از عدم وجود امکانات و رسیدگی پزشکی به نرگس محمدی و ۱۱ همبندی او است که مشکوک به ابتلا به ویروس کرونا هستند. همچنین در خلال آن به فیلم کوتاهی اشاره میشود که مخفیانه گرفته شده و تلویزیون ایران به قصد تکذیب ابتلای او به کرونا پخش کرد.
✳️ متن کامل این واقعهنگاری نرگس محمدی را در ادامه میخوانید
۱۵ تیر: ۱۲ زندانی کرونایی در بند هستیم. از چند روز پیش که بیماری محرز شد، چند نفر سالم را از ما جدا کردند. مطلقاً هیچ امکاناتی و هیچ رسیدگی پزشکی در بند نیست. حتی ژل شستشوی دست نداریم. فقط پروفن میدهند. نا و رمق نداری، احساس میکنم از زانو به پایین مطلقاً فلجم. نفسم بالا نمیآید. درد وحشتناک. طاقتم طاق شده. همهمان همینطوریم. فکر کنم دیگر تمام است. تا صبح نمیمانم. بالاخره دارد اتفاق میافتد. یک لحظه «کیانا» [دخترم] را تصور میکنم. انگار رفتهام توی جلد کیانا.
تلخیِ شنیدن خبر مرگ مادر زندانیِ دور از دسترس، تا مغز استخوانم میرود. کیانا نباید این لحظه را تجربه کند. باید زنده بمانم. این نگهبان گفته بود دکتر میآورد، پس کو؟
امروز یک ماسک به هر کدام ما دادند. ژل شستشوی دست را که مدتها التماس میکردیم و نمیدادند، بالاخره دیروز با پول خودمان خریدند و دادند. فقط ۳ تا.
حال عمومیمان افتضاح است. رمقمان رفته. نمیتوانم راه بروم. دستم را به تختی که ۳۰ سانت از زمین فاصله دارد میگیرم و خودم را میکشم توی تخت.
۲۳ تیر: تهوع. استفراغ. بیرمقی. حس بویاییمان هم از بین رفته. دارم فکر میکنم این بیماری از آن ۳ تا عمل جراحیای که کردم سختتر است. هر کاری کردم زورم نرسید پایم را بگذارم زیر پتو. یکی از پرسنل آمد کمک کرد تا رفتم زیر پتو. فکر کنم او هم مثل خودم ترسید. گفت دکتر خبر میکند.
۲۴ تیر: دیروز هم دکتر نیامد. اما امروز آمدند گفتند: دکتر آمده، بیا برو! گفتم: رمق ندارم. گفتند: اجباریه.
با مصیبت و کشانکشان خودم را میرسانم به اتاق دکتر. همان دکتری است که موقع انتقال به زندان زنجان من را تحویل گرفت. دیگر اینجا ندیده بودمش. دستم را گیر میدهم به صندلی و مینشینم.
دکتر حالم را میپرسد. میگویم: رمق ندارم، یک کاری کنید رمقمان برگردد. میگوید: نفس عمیق! نفس وسط سینهام گیر میکند. به سرفه میافتم. ریههایم درگیر شده. دکتر نسخه مینویسد. سرم و ب-کمپلکس و یک آمپول ۱۰ سیسی که نمیدانم چیست. به زحمت از جا بلند میشوم و میآیم توی بند.
پرسنل میگویند دارویت را زندان ندارد. باید از بیرون تهیه کنیم. کاش میگذاشتند ۲ روز غذای درستی بخوریم جان بگیریم. غذای اینجا افتضاح است. خرید از زندان هم از آن بدتر. از دی تا فروردین یادم است فقط ۴ بار از فروشگاه زندان توانستیم خرید کنیم. اجازه خرید از بیرون هم نمیدهند.
۲۵ تیر: دیشب آمدند سرُم زدند. آمپولها را هم تزریق کردند. مسئول خرید میگفت: آن آمپولت را توی هیچ داروخانهای در زنجان پیدا نکردیم. مجبور شدیم برویم از فلانجا بگیریم.
دوباره دکتر آمده. میگویند: برای محمدی اجباری است، باید بیاید. بهتر از دیروزم. داروها اثر کرده. دکتر میپرسد: حالت چطوره؟ «خوبم». خانم زندانبان میگوید: از دیشب که آن سرم را بهش زدیم حالش بهتره. دکتر میگوید: نفس عمیق! به سرفه میافتم.
برمیگردیم. نه به بند. به کارگاه قالیبافی. چرا؟! همبندیهای بیمار را هم آوردهاند. نمیگذارند کسی برود بیرون. بچهها حالشان خوب نیست.
بعدِ چند ساعت برمیگردیم داخل بند. خبر ۲۰:۳۰ را آنجا میبینیم. حتی نکردهاند ژل شستشو را با خودشان بیاورند. از توی وسایل خودم برداشتهاند. تازه میفهمم دکتر رفتنِ اجباری برای چه بود. و اینکه فیلم دیروز قابل پخش نبوده بس که بدحال بودم. با سرم و آمپول سر پایم کردند تا فیلم بگیرند. تازه همان را هم نتوانستند کامل پخش کنند. سرفه امان نمیداد. حرف زندانبان خودشان هم قابل پخش نبود!
یکی از این زنهای بیمار، چوپان است. یکی دیگر دختر چوپان. اینها فقیر نیستند. این چیزی که آنها در آن هستند، فقر نیست؛ فراتر از فقر است. از رویشان خجالت میکشم. فکر میکنند زندگی همین است. با اینها هم بازی سیاسی میکنند.
۲۶ تیر: دیروز زندانیها را رئیس حراست فلانجا تهدید کرده که جلوی دوربین حرفی نزنند. اما بچهها واقعیت را گفتهاند، بهجز یکی. به او گفتهاند چادرش را بردارد و روسری رنگی سر کند.
این همان دختری است که ۲ ماه پیش به من گفت: من که زیر خاک رفتنیام، تو را هم با خودم میبرم. و تهدید جنسی. و درهای قفل و کرکرهها پایین. و هیچ زندانبانی که نیامد. من ماندم و او و ۴ نفر دیگر. هر چقدر در زدیم و فریاد کشیدیم، فایدهای نداشت. این ۴ نفر به نوبت همهجا با من میآمدند. یکیشان دم تختم میخوابید، تا مدتها.
۲۸ تیر: از وقتی ۲۰:۳۰ پخش شد تا امروز دیگر خبری از دکتر نیست. با همان ۱ عدد ماسکی که بهمان دادند سر کردهایم. آن فیلم جعلی هم بدجوری به زندانیها برخورده.
روز بعد از خبر ۲۰:۳۰ دو کیلو گوشت چرخکرده از طرف مدیرکل زندانها آوردند دادند. گفتند «باید» بخورید. من لب نزدم. یکی از زندانیها میگفت: یک وقتی برایمان بادمجان میآمد تا پوست بکنیم. بادمجانهای پوستکنده را میفرستادند به رستورانهای شهر. درحالی که ما داشتیم از گشنگی میمردیم. گاهی کلاهکهای بادمجان را میدادند ما بخوریم. آن روزها تحقیر میشدم. امروز هم که گفتیم بعد از آن فیلم دروغتان، گوشتتان را هم نمیخواهیم و آمدند گفتند «باید» بخورید، همانقدر تحقیر شدیم.
۱ مرداد: حالم بهتر است. هنوز نمیتوانم یکدور دور حیاط راه بروم. اما بهترم.
بعضیها میگویند: اعتصابغذا کن تا تلفن به علی و کیانا را بهت بدهند. اما نمیخواهم با مطالبه فردی، اعتصابغذا کنم. به دادیار گفتم: فقط مانده شیر آب را هم به رویم ببندید. زندانیام کردید، بچههایم را گرفتید، کتکم زدید، تبعید کردید، و از هیچ شکنجهای فروگذار نکردید. آب را هم ببندید.
من نگران اینها نیستم. هیچ مطالبه فردی ندارم. من بعد از کشتارهای دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ یک جای دیگر ایستادهام. اصلاحطلبی عهد ما نبود، راهکار ما بود برای عهد دیگری. من به آن عهد وفادارم. و هیچ سر آشتی ندارم.
کانال تلگرامی کانون مدافعان حقوق بشر: @DhrcIran